محل تبلیغات شما



چنان است که یاران قدیمی فراموش شوند

و از خاطرمان گذر نکنند؟

چنان است که یاران قدیمی فراموش شوند

و روزگاران بسیار دور؟

برای روزگاران بسیار دور، عزیز من

برای روزگاران بسیار دور؛

جرعه ای محبت کنار بگذاریم؛

برای روزگاران بسیار دور

                                                            


دشت هایی چه فراخ

کوه هایی چه بلند

در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟

من در این آبادی پی چیزی می گشتم

پی خوابی شاید

پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی

پشت تبریزی ها

غفلت پاکی بود که صدایم می زد

پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم

چه کسی با من حرف می زد ؟

سوسماری لغزید

راه افتادم

یونجه زاری سر راه

بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ

و فراموشی خاک

لب آبی

گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است

نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است ؟

هیچ می چرد گاوی در کرد

ظهر تابستان است

سایه ها می دانند که چه تابستانی است

سایه هایی بی لک

گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست

مهربانی هست سیب هست ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه

دورها آوایی است که مرا می خواند

 ***شاید آن روز که سهراب نوشت :

 تا شقایق هست زندگی باید کرد

 خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

باید اینجور نوشت ،

هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس

زندگی اجباریست***


چه هوایی … چه طلوعی!

جانم …

باید امروز حواسم باشد

که اگر قاصدکی را دیدم

آرزوهایم را

بدهم تا برساند به خدا …!

به خدایی که خودم می‌دانم!

نه خدایی که برایم از خشم

نه خدایی که برایم از قهر

نه خدایی که برایم ز غضب

ساخته‌اند!

به خدایی که خودم می‌دانم!

به خدایی که دلش پروانه‌ ست …

و به مرغان مهاجر

هر سال راه را می‌گوید!

و به باران گفته ست

باغ‌ها تشنه شدند …!

و حواسش حتی

به دل نازک شب بو هم هست!

که مبادا که ترک بردارد …!

به خدایی که خودم می‌دانم

چه خدایی … جانم …!

 


یک مهندس به دلیل نیافتن شغل یک کلینیک باز می‌کند با یک تابلو به این مضمون: درمان بیماری شما با ۵۰ دلار و در صورت عدم موفقیت ۱۰۰ دلار به شما پرداخت می‌شود. یک دکتر برای مسخره کردن او و کسب ۱۰۰ دلار به آنجا می‌رود و می‌گوید: من حس ذائقه خود را از دست داده ام. مهندس به دستیار خود می‌گوید: از داروی شماره ۲۲ سه قطره. دکتر دارو را می‌چشد اما آن را تف می‌کند و می‌گوید این دارو نیست که گازوییل است!!! مهندس می‌گوید شما درمان شدید و ۵۰ دلار می‌گیرد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وقت دلتنگی